Tuesday, September 16, 2008

درخت نان

پوستش کنده شد
+++

دوباره
...-

---------------------
مهم نیست

دوباره پوست می اندازد

ــــــــ
------+ـ+ـ

من نان را با پوست می خورم

‍‍‍‍‍‍‍~~~~
بی هسته

((

(____.


و کاش هسته ای داشت

هسته ای که می شد در زمین کاشت

. ...............

و درخت نان سبز می شد

//.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینچنین

دیگر کسی پوستش کنده نمی شد

+++++++++++++

+=

همه در خانه...

=+/.

.

..


نان داشتند


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن1: نه به آن روزهای سیاه و سفید شده ی قدیم که تب کننده های شعر و شاعری و قلم پروران بزم افکن در هنر، از شروع پاییز و ورود غم دلنشینش در ارواح لطیفشان روزشماری می کردند و نه به اکنون که همه پاییز پرست شده اند. تا آنجا که به یاد دارم همیشه نه برای پاییز که در پاییز روزشمار لحظه های یخ بسته و قندیل زده ی زمستانی سرد بوده ام که در آن روح سرد مزاج من تا مغز استخوان از سرما ترک بردارد. دوست دارم لحظه ی مرگم را در جاده ای باشم یخ بسته و برف گیرشده تا از شدت سرما و سوز بدن آرام آرام به خوابی ابدی فرو روم، مرگی درست شبیه به زمان نعشگی... آهههههههه ای زمستان ای زمان مجنونگی های من، بیا و وجودم را فرا گیر.
پ.ن2: مرتیکه احمق زنباره می دونه با دخترش دوستما، می دونه سن دخترش و دارما... اه هر روز صبح تا آخر این ماه باید این عوضیو تو شرکت تحملش کنم.
پ.ن3: احساس تنهایی می کنم، خلاء عجیبی دارم، فکرم کار نمی کنه، دوباره روزا تکراری شده، اهههههههه پاییز لعنتی داره می یاد.
26/6/87