Tuesday, May 01, 2007

باران هميشه مي بارد

باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد

آن زمان كه در كنج چتر ماسك هاي ضد راديواكتيويته فرش سرخ تاريخ را پهن مي كردم، خون آبه هاي تاول زده ي تنفر را در بارش قطره ي فشرده شده ي باراني، روي خاك كما رفته ي هيروشيما مي ديدم.

باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد

آن زمان كه قطرات باران در ويتنام مي باريد امنيت را در زير خاك پانوشت هاي تاريخ مي كندم.
باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد

آن زمان كه عفونت طالبانه ي مذهب زير بارش سيل آساي باران، سد هاي محدود افغاني را پر مي كرد، چاپ دوم تاريخ را مي خواندم.

باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد

آن زمان كه هيولاي آدم كش نام ريس جمهور عراق شد، خون لخته هاي ذبح شده اش را با قطرات باران در فاضلاب دفن شده جارو مي كردم.

باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد

و من
تصميم كبرا مي گرفتم تا كتاب خيس تاريخ خود را زير درخت گلابي بر دارم.

نمي دانم زير باران بايد رفت يا نرفت!

باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
________________________________________________

پ.ن1: اين متن حاصل پیاده روی بي وقت من در يك روز سيل آساي باراني بود كه هوس تنها نشيني توي كافه عكس رو كرده بودم. جالبه هر بار كه مي رم كافه عكس باران مي بارد.
پ.ن: گوشه ي دل جديد من از اين لحظه يعني 11/2/86 ساعت 9.30 شب در اينجا متولد مي شود
روح گوشه ي دل قديمي شاد