باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
آن زمان كه در كنج چتر ماسك هاي ضد راديواكتيويته فرش سرخ تاريخ را پهن مي كردم، خون آبه هاي تاول زده ي تنفر را در بارش قطره ي فشرده شده ي باراني، روي خاك كما رفته ي هيروشيما مي ديدم.
آن زمان كه قطرات باران در ويتنام مي باريد امنيت را در زير خاك پانوشت هاي تاريخ مي كندم.
باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
آن زمان كه عفونت طالبانه ي مذهب زير بارش سيل آساي باران، سد هاي محدود افغاني را پر مي كرد، چاپ دوم تاريخ را مي خواندم.
باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
آن زمان كه هيولاي آدم كش نام ريس جمهور عراق شد، خون لخته هاي ذبح شده اش را با قطرات باران در فاضلاب دفن شده جارو مي كردم.
باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
و من
تصميم كبرا مي گرفتم تا كتاب خيس تاريخ خود را زير درخت گلابي بر دارم.
نمي دانم زير باران بايد رفت يا نرفت!
باران مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
در تاريخ هم خوانده ام كه باران مي باريد
باران هميشه مي بارد
Music: Portishead- Roads
________________________________________________
پ.ن1: اين متن حاصل پیاده روی بي وقت من در يك روز سيل آساي باراني بود كه هوس تنها نشيني توي كافه عكس رو كرده بودم. جالبه هر بار كه مي رم كافه عكس باران مي بارد.
پ.ن: گوشه ي دل جديد من از اين لحظه يعني 11/2/86 ساعت 9.30 شب در اينجا متولد مي شود