Friday, July 31, 2009

بی صدا

ترق تروق، ترق تروق
--=

به صدا می افتد صدای تخت

ـ(+(ـ

ترق تروق
..
.

با هر تکان

ــــ

ترق تروق
..
.

میانمان

++++++

ترق تروق، ترق تروق

...

پر صدا می شود صدای تخت

و تق

ــــــــــــــــــــ
.
.
.

صدا قطع می شود

***
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.

.

صدا می کند صدایم کن های صدای تو

()ـ
صدایت صدا نمی دهد

--

- - -----

./

صدایم می کند صدای به صدا افتاده ات

++

صدایم به صدا نمی افتد

ــــــــــــــــــــــــــــــ

----
صدا می زنم صدایم را

. /

..........

.\

_____
صدایی نمی آید

///......\\

از صدا می افتد صدای به صدا افتاده ات

صدامان صدا نمی کند
-
+-+-

صدای باد را هم باد برده بود

---


صدایی نمی ماند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
=
و دوباره...

++++++++
ترق تروق ، ترق تروق
...

Music1: Diamanda Galas - Gloomy Sunday
Music2: Tori Amos - Sweet Sangria
_________________________________________________
پ.ن1: "چرا نباید از خواننده انتظار داشته باشیم که کوششی به خرج دهد؟ همیشه همه چیز را برای خواننده شرح می دهند. سرانجام خواننده از اینکه می بیند چنین رفتار تحقیر آمیزی با او دارند خشمگین می شود" این جمله بخشی از آغاز رمان "پرواز ایکار" اثر "رمون کنو" نویسنده مدرن نویسیست که با خوندن کتابش منو دیونه ی خودش کرده. اون دوس نداره ماجرایی رو تو رمانش کش بده. شاید مثال بدی نباشه اگه این بخش از رمان رو بخونین:
ایکار:
حالا برای غذا چه کار کنیم
اِل اِن:
می رویم به کاباره ی کوچکی که من می شناسم و غذایش 1 فرانک و 50 سانتیم است می بینی ور شکستت نمی کنم.
ایکار:
برویم! یک اَبسنت دیگه هم می خورم.
اِل اِن می خندد.
در رستوران.
گارسون:
چه سعادتی! بفرمایید بنشینید.
ایکار می نشیند، اِل اِن هم در کنار او. اِل اِن با حالتی مصمم صورت غذا را بر می دارد.
غذا می خورند.
ایکار پول غذا را حساب می کند و می روند.
در اتاق.
اِل اِن:
خانه ام به نظر چطور است؟
ایکار:
قشنگ چیز دیگری نمی توانم بگویم: قشنگ.
همدیگر را می بوسند.
کمی بعد.
اِل اِن:
هنوز هم چیز زیادی درباره ی تو نمی دانم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این بخش از داستان، نویسنده جای اینکه بخواهد شرح حال شخصیت را هنگام غذا خوردن یا حتی زمانی که با هم معاشقه می کنند مفصل توضیح دهد، خیلی خلاصه جریان را تعریف می کند، به طوری که خواننده خودش به راحتی می تواند تصور کند که حاشیه ی تشریفاتی این اتفاقات چه بوده است. به طور خلاصه نویسنده نمیخواهدبا شعور خواننده بازی کند.
و اما موضوع این رمان داستان نویسنده ایست که یکی از شخصیت های مهم داستانش که ایکار نام دارد، از داستانش فرار می کند و نویسنده با استخدام کردن یک کارگاه خصوصی سعی در یافتن آن شخصیت دارد و...

پ.ن2: روزا چقدر تکراری شدن، نیست؟
23/5/88

No comments: